زمان

ساخت وبلاگ
من در کل ادم کم حرفیم مگه اینکه عصبانی باشم یا اینکه کسی رو بع خودم نزدیک بدونم اونم در موارد خیلی کمبنظرم ادم ها از گفته ی تو فقط کمتر از نصف میفهمن یعنی حتی اگه بخان منظورتو بفهمن هم نمیفهمن چه برسه که اصلا مفهوم حرفات براشون روشن نباشهمثل این میمونه که تو از دید خودت حرف بزنی و طرف مقابلت بع این فک کنه که حرفات کجا شنیده یا سالاد امشبش رو با چه سسی میل کنه و همینطور سر تکون میده یا بعضا موافقت میکنه و موقعی که مخالفت میکنه بازم از دنیای تو سر در نمیاره و میخواد تو رو بکشونه بیاره تو دنیای خودش و از دید خودش به قضیه نگاه کنی که در اکثر مواقع با شکست رو به رو میشه چون یا قبول نمیکنیم یا اگه کردیم از ته دل نیس بخاطر نرنجوندن طرف مقابل چون هر کس عقیده ای داره هر کسی دنیای خودش رو داره و حرف زدن جدیدا خیلی سخت و تخصصی شده جوری که بعضا به خودت میای و میگی بس کنقسمت رنج و بغض اور اونجاشه که حس میکنی باید حرفی بزنی و به اشتراک بزاری ولی وقتی به خودت میگی نکنه قضاوت شم نکنه نفهمن نکنه از جای دیگه سر در بیاریم و غیرهپناه میبری به نوشتن هر چند بازم اون چیزی که میخای نوشته نمیشه ولی باز شاید انگشتات خسته بشن بگی همه همین شکلین و شروع کنی به شمردن گوسفندا که خابت ببره و همه اینا رو فراموش کنی فراموش کنی و فراموش بشی و جوری که انگار وجود نداشتی و حس کنی به جایی تعلق نداری و همه چیز گذراست و صرفا یه شوخیه ی بی مزه بزرگه از اول خیلی ساده بود و هست فقط نتونستیم قبولش کنیم میفهمی دوست من؟ چیز زیادی برا حرف زدن نیس ! زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 79 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 21:23

در من بخش هایی هست که هر شب یکیشون به انتخاب خودم میکشم بعضا رای گیری صورت میگیره هیئت منصفه میاد و از اونا در برابر خودشون دفاعیه میخاد من برای مظلوم ترین بخش هام گریه کردم که حتی در دفاع از خودشون هیچی ندارن که ارائه بدندرست مثل نوشته های من،درست مثل پاسخ های که سوالی نبوده و بلعکس سوالهایی که جوابی نمیشه براش ارائه کرد چون قبلا جوابش رو تو‌ دلت به خودت دادیامشب لبخند میزنم بع تمام کسایی که مقابل من قرار میگیرن چون میخام بخش هایی که قبلا دار زدم رو دفن کنم لبخندی سرد تحویل تمامیه بخش های من زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 89 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 21:23

گرما برای من حکم تراپی داشت هوا که گرم میشد لپام گل مینداخت انگار که سرمو از شیشه بیارم بیرون و همینجور که گرما رو تا مغز استخونام حس میکنم باد هم دستی بکشه به موهام شلوارک اکلیلی مسخرمو بپوشم بدوام دنبال غلامغلام حیون خونگیه منه اسم اصلیش بارنیه ملقب به غلامبهار گذشته سکینه مرد نمیشد که نگم همیشع تابستون و گرماش نیس و با اینکه هوا سرد میشد غلام افسرده شده بود .سکینه زن غلام اولادی بهش نداد و جان به جان افرین داد.ادامه دارد... زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 82 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 21:23

وقتی تموم روزنه های نور بسته میشه میام که بنویسمیادم نمیاد اینجا از روزهای خوبم بنویسیم یادم نمیاد کی بیدار شدم و فک کردم که همه چی خوبه!پاییز داره نزدیک میشه و من تقریبا هیچی نمیخام جز عمری کوتاهفک میکنم تموم چیزایی که باید میدیدم و دیدم یه باره به خودم میگم میگذره اینم بعد تا این بگذره اونیکی میگذره!چیز ادبی هم ندارم اینجا ارائه کنم لذت ببرید اندکی چس ناله بود خواستین بخونین نخواستین مثل چیزایی که خواستیم نشد مهم نیس!تاریخ نمیدونم چند... زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 33 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 1:04

گذر زمان حس نمیشه مگر برگردی و عقب رو ببینی،اتفاق بر میگرده به سال ۱۹۷۳میلادی ،زمانی که هوا گرم شده بود وسایه ها کمترینتمایل رو ب ایفای نقش داشتن اما هنوز هم دم دم های صبح بادی خنک شروع ب وزیدن میکردهمونجا بود که اولین صدای جیغ بنفش که از فرط بلندیش پرنده ها عاصی شده بودن، خرگوش تک گوش موجود کوچولو رو بغل گرف واون رو الیس صدا کرد.الیس در سرزمین عجایب فاقد حافظه ی بلند مدت بود و هر صبح که از خواب پا میشد دیروزش رو به یاد نمیاورد.واسع همین تصمیمگرف که توی دفترخاطراتش روزانه نویسی کنه و ظهر ها کمی مشغول نوشتن بشه.خاج قلب از دسته ورق ها برای الیس کوکی و شیرینیمیپخت و عصرها به اتفاق گربه ی ملوس چایی میخوردن .الیس نمیتونس خاطره تعریف کنه چون حافظه نداشت،اکثرا ساکت بود و گوش میکرد و گاهی خاطره ای ذهنشو قلقلک میداد و خندهمیومد ب لبش ،اون از اومدن فردا های دیگه واهمه داشت.هر صب که بیدار میشد عبوس بود و دلش میخواست که فردایی نباشهساعت اجازه میداد که عقربه ها ب جلو حرکت کنن و راس ساعت معلوم شده زنگش ب صدا دربیاد الیس برای چیدن توت فرنگی ب باغسرک کشید و خرکوش تک گوش رو بوسید.درس مثل افسانه ها الیس یه موجود دوپا دید که داره میره توی تونل دنبالش به راه افتاد و دالان ها اونو ب سمت دنیای انسان ها اوردن!اتاقک هایی کوچک که به هم راه داشتن و مدام مثل هزار تو به هم وصل میشدن،الیس که استرس داشت و کمی هم تعجب کرده بود میزیدید ک روش بطری کوچکی هست ک روش نوشته بود اصلا تست نکن!الیس کنجکاو شد و تستش کرد معجون بی رنگ ب اون حافظه بخشید الیس تموم جزیات رو یادش بود حالا حتی دیروزش رو. زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:53

بلانسبت اگه بهتون بگن خر چیکار میکنید؟

عاغا من امروز خر شدم و سکوت کردم.

خر ساکت...

یه کراواتم پاپیون میزدم قشنگ جالب میشد!

دختره رفته به استاد گفته که چرا من اکثر نمره هام همیشه خوبه؟

خب بدبخت.کار هر خری نیس خرمن کوفتن!

برگشته میگه الان شما خری؟! زمان...

ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 122 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 9:51

بعضی وقتا کافیه به عقب نگاه کنی تا ناملموس ترین حالات ممکنت رو به رخت بکشه و تو رو به منزوی ترین فرد تبدیل کنه .الان از بس منزویم که هیچچچچ .هر از گاهی نیشخندیم میزنم .و میگم شیت!الان همه چی جوره.از هر انتظار و ارزویی ک بگیری.فقط تو نیستی!و این به منزله ی هیچه برا من.اگه تو این بازه ی زمانی که بگیریم 24ساعت برای با تو بودن توی یه روز بازم کمه لعنتی!چطور میتونی انقدر از زمان سبقت بگیری؟چطور میتونی منو تو دیروز رها کنی.و درحالی ک من دارم پیامای دیشبتو چک میکنم تو به خواب امشبم بخندی؟تو به کدوم علت و دلیل چشات منظومه شمسی شده برام؟بوی عطرت رو چی؟برام شده اکسیژن.یا هر بار ک پلک میزنی متولد میشم باز.چطور میتونه ادم هم نبض باشه ؟یا چطور میتونه یه فکر رو توی دوتا کله گسترش بده؟اقاقیای توی کوچه همش اسمتو به نسیم میگن.باد میشه اون نسیم...ملایم و اروم نیس.میکوبه خودشو به گلگونم.سرخ میشه.با شنیدن اسمم چرا گونه هات سرخه گفتی؟ جوابش اینه.اصلا میدونی صبح که میشه چشامو ک وا میکنم. فکرم پیش توعه.دوباره خون و رگ و تمام عضای بدنم با فکرت سر میکنن.خون پمپاژ میشه به قلبم میاد بیرون میره به اعضا کل روز میچرخه و میچرخه .حالا تو بهم بگو:تو که رفتی توی قلبم هیچوقت بیرون نمیای.تازه مثل خون پمپاژ میشی.به اعضامم نفوذ میکنی به رگام.به سلولای مغزم .همینطوری میچرخیو میچرخیو میچرخی.جالبش اینه سر جاتی هیچ وقت از قلبم بیرون نمیری.پرسیده بودی چرا قلبت تند میزنه:جوابش اینه .قلبم مملو از توعه.تو... زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 9:51

سر زدن به وبلاگ بهتر کار بود اونم وقتی ک به کل فراموش میکنی یه الزایمر خفیف ...فراموش میکنی کی بودی .فراموش میشه ایندت .فراموش میکنی دندوناتو بشوری .میدونم تو این روزا یه سال و چند ماهه ک درگیر یه ویروس یا هر چی ک فک میکنید(ایندگان)یه چیز سمج چسبیده به زندگی هامون.تغییرات زیادی شده:مهم ترین برا من و خیلی ها کار بود.و یکیشم ارتباطات بود.من که همه فک میکردن تنهایی مو میپرستم از اخرین بهمن سال پیش دوستامو ندیدم .رفته رفته منزوی تر میشیم و حتی نا نداریم تلفن بزنیم از حال هم دیگ باخبر شیم.خیلی خبر فوت اشناهامون شنیدیم و به این نتیجه رسیدیم دنیا ارزش اینو نداره که هر سر چیزای بیخود حرص بخوریم!دنیا به هممون یه دو سه سالی بدهکاره!من این روزا رو از سنم کسر میکنم. زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 9:51

خبرهای خوب و بد سوهان روحم شدن؛زمان حلش میکنه نه؟زمانم سوهان بود برای من .نامه خوب و بد هست ولی همه چی خوبه ...باور کن .  خبر خوب امروز بیست دیقه زودتر خوابم برد...خبر بد هر پنج دیقه یبار با خنده بیدا زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 195 تاريخ : جمعه 31 خرداد 1398 ساعت: 3:00

-میشه از اول تعریف کنی؟  -نفهمیدی؟-فهمیدم فقط خیلی سریع گفتی ارومتر بگو لطفا.-اینجا نمیشه صب کن خلوت که شد برات توضیح میدم...باشه؟-یادم رفته بود ...دیواری اینجا کلی موش داره..9186 جلوتر رفت پشت سرشم م زمان...ادامه مطلب
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reayna بازدید : 161 تاريخ : جمعه 31 خرداد 1398 ساعت: 3:00